نگاه به چند و چون آرا، گذشته از آن كه ما را با فضا و جو حاكم بر مسائل كلامی عصر طبرسی آشنا می سازد، مجموعه ای غنی از استدلالها، مفاهیم و زیرساخت های قرآنی مسائل كلام فراهم می سازد تا در پی شناخت خاستگاه ها یا زمینه های قرآنی مباحث كلام نیز از آن بهره جوییم.
همچنین نگاه به چگونگی طرح مباحث كلامی، نقاط قوت و ضعف و نیز ابتكارات و آراء ویژه طبرسی را آشكار می سازد.
موضوعات كلامی در مجمع البیان گرچه بیشتر كوتاه و فشرده مطرح شده است، اما تقریباً تمام موضوعات كلامی را در برمی گیرد. در یك بررسی اجمالی از مجلدات مجمع البیان در حدود 335 مورد بحث كلامی به دست آمد كه برخی در یك سطر و بعضی دیگر چنـد سطر
تا نصف صفحه می باشد. در این مجموعه مباحث از مسائل خداشناسی تا نبوت، امامت، معاد و… به چشم می خورد. البته اینها تنها آرا و نظریاتی است كه به طور مستقیم مطرح و از سوی طبرسی پذیرفته یا نقد شده است، اما دیدگاه هایی كه به صورت ناگفته اعمال شده؛ مانند توجیه صفات خبری از قبیل یدالله، وجه الله، فوقیت الهی و… و یا نظریاتی كه مبنای یك اشكال قرار گرفته، اما جداگانه مورد بحث قرار نگرفته است؛ مانند واسطه نبودن میان وجود و عدم كه طبرسی به عنوان مبنای اشكال برای نفی زمانهای سه گانه مطرح كرده و سپس پاسخ داده است،1 و همچنین آرایی كه از دیگران بدون نفی یا اثبات و تنها به عنوان یك رأی نقل شده است؛ مانند این عبارت:
«قال القاضی قوله "لایصلیها إلاّ الأشقی الّذی كذّب و تولّی"، لایدلّ علی أنّه تعالی لایدخل النار إلاّ الكافر، علی ما یقوله الخوارج و بعض المرجئة.»2
قاضی گفته است كه سخن خداوند كه فرمود: «لایصلیها إلاّ الأشقی الّذی كذّب و تولّی» دلالت بر این نمی كند كه خداوند جز كافر كسی دیگر را در داخل جهنم نمی كند؛ چنان كه خوارج و برخی مرجئه معتقدند.
این گونه از آرا و نظریات در این شمارش منظور شده است و گرنه حجم دیدگاه ها بیشتر از آنچه یاد شد، می بود. در پایان این نوشتار عناوین مباحث همراه با ارجاعات خواهد آمد كه ممكن است با عنوانهای ارائه شده در كتابهای كلامی همسانی نداشته باشد، باشد كه برای كسانی كه در جست وجوی دیدگاه های كلامی طبرسی و همچنین خاستگاه های قرآنی موضوعات كلامی هستند سودمند افتد.
درباره كیفیت طرح موضوعات كلامی از سوی طبرسی نكات چندی را می توان یاد كرد:
1. تمام مباحث و موضوعات مطرح شده از سه حالت بیرون نیست؛ یا از گونه توضیح و تعریف یك مفهوم یا دیدگاه است؛ مانند مفهوم ایمان، معنای حبط، تعریف عصمت و… یا از سنخ اثبات و نفی است كه به وسیله استدلال و استظهار از آیه دیدگاهی پذیرفته و اثبات یا نقد و نفی می شود كه نمونه های آن نیاز به ذكر ندارد و یا همانند رفع شبهه و دفاع از یك عقیده است كه به غلط مورد تهاجم یا نسبت ناروا قرار گرفته است، نمونه بارز نوع اخیر، پاسخ از برداشت غلط برخی متكلمان از عقیده شیعه درباره علم ائمه به غیب است. به عنوان نمونه به این عبارت بنگرید:
«یكی از مشایخی را كه به دشمنی و طعنه زدن به شیعه معروفند دیدم كه در این قسمت از تفسیر خود به شیعه امامیه ستم كرده است. چنان كه گفته است: این آیه دلالت می كند بر اینكه علم غیب مخصوص خداوند است، بر خلاف آنچه رافضه می پندارند كه ائمه از غیب آگاهند. شكی نیست كه مقصود وی از رافضه، امامیه اثناعشریه هستند كه ائمه را پس از پیامبر اكرم(ص) بهترین انسانها می دانند. این روش و عادت اوست كه در موارد زیادی از كتابش به شیعه طعنه می زند و زشتیها را به آنان نسبت می دهد، حال آن كه هیچ كس وصف «عالم به غیب» را جز بر خداوند در مورد كسی دیگر به كار نمی برد؛ زیرا كسی استحقاق چنین وصفی را دارد كه آگاه از همه چیز باشد، نه اینكه آگاهی اش را از دیگری گرفته باشد، مانند ائمه.»3
2. از اقسام سه گانه بحث دو گونه نخست بیشترین حجم مباحث و موضوعات را به خود اختصاص داده است و موارد گونه سوم به نسبت محدود و انگشت شمار است، اما در میان دو قسم نخست نیز این تفاوت وجود دارد كه بخش تعریف و توضیح بر خلاف بخش استدلال و احتجاج تكرار نشده است. یعنی اگر مفاهیم و واژه ها یك بار تعریف شده است دیگر آن تعریف برای بار دوم و سوم تكرار نشده و به همان تعریف نخست بسنده كرده است، مگر اینكه تعریف یادشده مورد مناقشه بوده و نیاز به اثبات داشته باشد كه در این صورت به مناسبتهایی برای تثبیت آن تعریف استدلال شده است؛ مانند مفهوم ایمان، مفهوم احباط و…. اما بخش دوم یعنی استدلال و احتجاج برای اثبات یا نفی یك دیدگاه بارها آمده و از زاویه های گوناگون در جهت اثبات یا ردّ آن تلاش شده است.
این واقعیت پژوهشگر را به این نكته رهنمون می سازد كه اگر به دنبال تعریف یك مفهوم كلامی است ضرورتی ندارد كه در چند مورد دنبال آن بگردد، بلكه نخستین مورد طرح آن در قرآن و سپس در تفسیر كفایت می كند، اما اگر در پی اثبات یا ردّ یك نظریه است باید تمام آدرسهای داده شده ذیل یك موضوع را جست و جو كند، زیرا زاویه های استدلال، در بیشتر موارد گوناگون و متعدد است و به غنای بحث می افزاید.
3. طبرسی در مقام نقد نظریات، گرچه به گروه های مختلف نظر دارد، اما نوك پیكان انتقاد او در درجه نخست متوجه مجبّره است و در درجه دوم متوجه معتزله. مقصود طبرسی از گروه مجبّره اعم از جبرگرایان محض و اشعریان هستند كه خود را جبرگرا نمی دانند و قائل به كسب اند، زیرا از نظر طبرسی نظریه كسب نمی تواند نقش انسان در فعل را اثبات كند و بدین رو اشعریان نیز جزء جبرگرایان هستند. به این عبارت بنگرید:
«و فی هذه الآیات دلالة علی انّه تعالی لایجوز ان یخلق أفعال خلقه ثمّ یعذّبهم علیها، لأنّه إذا كان الخالق لها فهم برآء منها. فلوقیل إنّ الكسب مضاف الی العبد، فجوابه أنّ الكسب لوكان مفهوماً و له معنی لایخرج العبد بذلك من أن یكون بریئاً، لأنّه إذا قیل أنّ الله تعالی أوجد الفعل و أحدثه و أوجد الاختیار فی القلب، و الفعل لایتجزی، فقد انتفی عن العبد من جمیع جهاته.»4
این آیه ها دلالت دارند كه نمی شود خدا خود افعال خلق را بیافریند، آن گاه انسان را بر آن افعال عذاب كند، زیرا اگر او آفریننده آن افعال باشد ایشان از آن بری هستند. اگر گفته شود كه تنها كسب (به دست آوردن) آن كارها به عبد نسبت داده می شود؛ گوییم اگر كسب خواسته باشد معنی و مفهومی داشته باشد دیگر بنده مبّرا نخواهد بود، زیرا اگر گفته شود خدای تعالی فعل را ایجاد كرده و پدید آورده و اختیار را در دل آدمی محقق ساخته و فعل نیز تجزیه پذیر نیست، دیگر هیچ یك از جهات فعل به بنده ارتباطی نخواهد داشت.
طبرسی در نقد معتزله نیز بیشتر به آراء جبائی و ابوهاشم توجه نشان داده است تا سایر نظریه پردازان معتزله، تنها در یك مورد به نقد نظریه نظّام پرداخته است و آن مسئله حقیقت انسان است.5
4. یكی از ویژگیهای بحثهای كلامی مجمع البیان این است كه در آن از روایات اهل بیت (ع) و سخنان مهم آنان راجع به توحید و مسائل مربوط به آن كه در كتابهایی همچون نهج البلاغه، توحید صدوق و اصول كافی آمده هیچ بهره نجسته است. تنها موردی كه از روایات و سخنان ائمه بهره گرفته در سوره اخلاص است كه آن نیز پرداخته نیست، اما در سایر موارد و موضوعات یا اصلاً وارد روایات نشده یا چنان اندك است كه گویا نیست.
راز این مطلب این است كه مرحوم طبرسی در بحثهای كلامی بیشتر در مقام اثبات یا نفی بوده است تا تحلیل و ارائه یك نظریه كامل وجامع، یعنی بیشتر و به طور معمول وارد یك نظریه نمی شود تا از درون به تحلیل آن بپردازد و تمام زوایای آن را واشكافی كند و در پایه ریزی آن از تمام زمینه های استدلال استفاده ببرد، چنان كه علامه طباطبایی در المیزان كرده است، بلكه تنها از بیرون به جایگاه قرآنی اثبات یا نفی نظریه اشاره می كند و می گذرد. از همین رو در بحث مهمی مانند جبر و اختیار كه بیشترین حجم استدلالهای طبرسی را تشكیل می دهد، هیچ سخنی از نظریه میانی بین جبر اشعری و اختیار معتزلی كه همان نظریه أمر بین الأمرین شیعه است، به میان نیامده است، بلكه تمام اهتمام ایشان براین بوده است كه نظریه جبر را ابطال و نظریه اختیار را اثبات نماید و به همین خاطر خواننده نمی داند كه مرحوم طبرسی نظریه معتزله را می پذیرد، یا نظریه میانه اشاعره و معتزله را كه متكلمان شیعه بیشتر باور دارند.
5. رویكرد كلامی طبرسی و باورهایی كه بدان پایبند است، به عنوان پیش فرض اساسی نقش زیادی در تفسیر آیات بازی كرده است، در بیشتر موارد تأویلات و احتمالات گوناگونی كه پیرامون یك آیه مطرح می كند ناشی از چنین رویكردی است گرچه منحصر به آن نیست، زیرا گاهی وجود چند احتمال به دلیل ابهام در آیه است. در این میان این واقعیت بیشترین تأثیر را نظریه عصمت انبیا و نظریه جبر و اختیار داشته است و سپس در نظریه حسن و قبح عقلی و نظریات دیگر؛ به عنوان نمونه در رابطه با نقش نظریه عصمت در تفسیر بنگرید به:
جلد 1-2، صفحه 405و 195؛ 5ـ6/245، 344، 390 ؛ 7ـ8/86، 304 ؛ 9ـ10/664، 168، 382، 703، 735، 821؛ 9-10/168، 472.
در رابطه با نظریه جبر و اختیار بنگرید به: 5ـ6/239،509 ؛ 9ـ10/626.
در رابطه با حسن و قبح عقلی بنگرید به: 1ـ2/687،877 ؛ 5ـ6/626.
در رابطه با نقش نظریه جسم نبودن خداوند: 9ـ10/376،741.
6. همان گونه كه اشاره شد مرحوم طبرسی در بحث كلامی بیشتر در مقام اثبات یا ردّ یك نظریه است تا تحلیل و تبیین آن. همین واقعیت باعث شده است كه نوآوری و غنی سازی مباحث نیز بیشتر در زمینه استدلال و نقدها باشد، تا پردازش تحلیلی یك نظریه؛ به عنوان نمونه در بحث جبر و اختیار نسبت به تبیین اختیار به گونه ای كه با قدرت و سلطه الهی نیز ناسازگار نباشد، چیزی نمی گوید و به همان كلیت بسنده می كند، اما برای ابطال جبر به صورت كلی و اثبات اختیار و قدرت انسان بر آفرینش افعال به صورت كلی از زوایای گوناگون و بسیار متنوع وارد می شود، به گونه ای كه گاه ابتكاری و بی سابقه است، در اینجا جهت تأیید مطلب یادشده به لیست زوایای قرآنی استدلال می نگریم:
بطلان جبر و حقانیت اختیار به دلایل زیر:
1. نسبت دادن معاصی و قبایح به خود انسان: جلد1ـ2،صفحه171؛ 3-4/576؛ 5ـ6/475؛ 7ـ8/444 ؛ 9ـ10/683،870.
2. نسبت دادن معاصی به شیطان: 1ـ2/192، 198 ؛ 7ـ8/672.
3. لعن وسرزنش خداوند: 1ـ2/309 ؛ 9ـ10/702.
4. وجود احساس حسرت و پشیمانی نسبت به معصیت: 1ـ2/458 ؛ 5ـ6/497.
5. نفی محبت نسبت به فساد از سوی خداوند: 1ـ2/534 ؛ 7ـ8/766.
6. نفی محبت نسبت به كافر: 1ـ2/734 ؛ 5ـ6/509.
7. نسبت داده شدن خلق به عیسی به عنوان یك انسان: 1ـ2/754.
8. استعلای الهی و نفی نسبت معصیت از خدا: 1ـ2/780 ؛ 3ـ4/390،846؛ 7ـ8/116،813.
9. فلسفه بعثت و ارسال رسولان: 3ـ4/105.
10. ثبوت پاداش و كیفر بر فعل انسان: 3ـ4/165 ؛ 9ـ10/447.
11. اتمام حجت از طریق لطف، با توجه به اینكه از طریق قدرت بر فعل سزاوارتر است: 3ـ4/274، 598.
12. لزوم لغو بودن تكلیف: 3ـ4/458، 536 ؛ 5ـ6/311 ؛ 7ـ8/515.
13. استثنا از فعل الهی:3ـ4/779.
14. فقدان دستور و رسول نسبت به زشتیها: 5ـ6/239 ؛ 9ـ10/447.
15. حسن اسمای الهی: 5ـ6/689.
16. عدم صدق ابتلا: 5ـ6/695.
17. حسن آفرینش: 7ـ8/512.
18. اراده ایمان توسط خدا: 9ـ10/171، 350.
19. عدم تفاوت در آفرینش الهی: 9ـ10/484.
20. فلسفه آفرینش انسان: 9ـ10/794.
21. نقده ادلّه مجبره: 3ـ4/334، 531، 692 ؛ 5ـ6/438.
در تقریر استدلال به محورهای یادشده به ویژه در چگونگی نقد ادله جبرگرایان، گاه نكات تازه و جالبی وجود دارد كه جهت اختصار از آن می گذریم.
7. برخی دیدگاه های كلامی در مجمع البیان وجود دارد كه گرچه بی سابقه و پیشینه نیست، اما تا حدودی غیرمطرح است و چه بسا قابل نقد. در اینجا به دو سه نظریه اشاره می كنیم:
یك. طبرسی در بحث فضیلت فرشتگان بر انسان یا به عكس، فضیلت را به معنای كثرت ثواب می گیرد نه یك واقعیت وجودی، ایشان ذیل آیه «قل لاأقول لكم عندی خزائن الله و لاأعلم الغیب و لاأقول لكم إنّی ملك…»(انعام/50) می نویسد:
«به این آیه استدلال شده بر اینكه فرشتگان برتر از پیامبران اند و این بعید است، زیرا برتری در فزون تری پاداش كه در اینجا معنی ندارد، پس معنی این است كه من نمی گویم من فرشته هستم، پس آنچه را در عالم امر و غیب كه بندگان می ببینند می بینم.»6
همچنین در سوره اعراف ذیل آیات 18 تا 21 می نویسد:
«ولاتدلّ هذه الرغبة علی أنّ الملائكة أفضل منها، فإنّ الثواب انّما یستحق علی الطاعات دون الصور و الهیآت، و لایمتنع أن یكونا رغبا فی صور الملائكة و هیأتها، و لایكون ذلك رغبة فی الثواب و لا الفضل.»7
همین گونه در نقد استدلال جبایی برای برتری فرشتگان از انسانها می گوید:
«این از استدلالهای نازیباست؛ زیرا خدای سبحان تنها از زنان مصر حكایت می كند كه وقتی جمال یوسف را و پاكی او را دیدند او را بزرگ شمردند و به فرشتگان تشبیه كردند، و منظور آنان زیادی پاداش كه برتری واقعی است نبود.»
این در حالی است كه در مباحث كلامی، فضیلت، بیشتر به عنوان یك واقعیت و كمال وجودی پیش فرض گرفته می شود.
گذشته از اینكه یكی از دلایل فضیلت و برتری انسان بر فرشتگان، سجده ملائكه بر آدم(ع) است، چنان كه خود طبرسی نیز باور دارد، در حالی كه در جریان سجده آنچه آشكار می شود كمال و برتری وجودی است؛ یعنی یك واقعیت عینی در هستی انسان باعث گردیده كه فرشتگان در برابر آن خاضع و تسلیم باشند، نه ثوابی كه خداوند به انسان به وسیله اعمالش می دهد.
دو. نظریه دیگری كه تا اندازه ای غیرمطرح و نامتعارف است، اما طبرسی سخت بر آن تأكید دارد، مفهوم حبط عمل است. آنچه بیشتر رایج است حبط به معنای نابودی خود عمل یا نابودی اثر آن یعنی ثواب و پاداش است كه از آن به بی اثر شدن عمل تعبیر می كنیم. علامه طباطبایی می نویسد:
«حبط عبارت است از نابودی و بطلان عمل و بی تأثیر شدن آن، و در قرآن به چیزی جز عمل نسبت داده نشده است؛ مانند این آیه: «لئن أشركت لیحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرین…» زمر/65
و این آیه «إن الذین كفروا و صدّوا عن سبیل الله و شاقّوا الرسول من بعد ما تبین لهم الهدی لن یضرّوا الله شیئاً و سیحبط أعمالهم. یا ایها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و لاتبطلوا أعمالكم» محمد/33
ذیل آن به قرینه مقابله نشان می دهد كه حبط به معنای بطلان و نابودی عمل است، چنان كه ظاهر آیاتی چون: «و حبط ما صنعوا فیها و باطل ماكانوا یعملون» (هود/16) چنین می رساند.»8
اما طبرسی بر این باور است كه حبط عبارت از آن است كه عمل به گونه ای انجام گیرد كه استحقاق ثواب نیاورد؛ به تعبیر دیگر واقع شدن عمل به گونه ای كه استحقاق ثواب در پی نداشته باشد:
«لانّ إحباط العمل و إبطاله عبارة عن وقوعه علی خلاف الوجه الّذی یستحقّ علیه الثواب…»9
در جای دیگر می نویسد:
«لانّ حبوط العمل عبارة عن وقوعه علی خلاف الوجه الّذی یستحقّ علیه الثواب و الأجر و المدح و حسن الذكر، و انّما تحبط الطاعة حتی تصیر كأنّها لم تفعل إذا وقعت علی خلاف الوجه المأموربه.»10
برای آن كه حبوط عمل عبارت است از انجام شدن عمل به گونه ای كه سزاواری پاداش، مزد و ستایش پیدا نكند، و حبط طاعت به گونه ای كه گویا هرگز انجام نگرفته، در آن صورت است كه بر خلاف مأمور به واقع شود.
طبرسی بر این دیدگاه نه تنها تأكید دارد، بلكه حبط به معنای نابود شدن عمل یا ثواب آن را محال می داند و بر محال بودن آن استدلال می كند.11
این در حالی است كه دیدگاه یادشده با تعبیرات قرآن همخوانی ندارد، زیرا بر اساس این دیدگاه حبط از هنگام وقوع و انجام عمل پدید می آید، امّا قرآن از تحقق حبط در آینده و پس از وقوع خبر می دهد: «ولاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم»(حجرات/2)، «لئن أشركت لیحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرین»(زمر/65)، «لن یضرّّوا الله شیئاً و سیحبط أعمالهم»(محمد/32)
سه. در دیدگاه مرحوم طبرسی ایمان از مقوله معرفت و تصدیق قلبی است و عناصر اقرار زبانی یا عمل خارجی جزء مؤلفه های ایمان به شمار نمی آیند:
«ان الایمان هو المعرفة بالقلب و التصدیق به علی نحو ما تقتضیه اللغة، و لایطلق لفظه إلاّ علی ذلك. إلاّ أنّه یستعمل فی الإقرار باللسان و العمل بالأركان مجازاً و اتساعاً.»12
ایمان عبارت است از شناخت و تصدیق قلبی؛ همان گونه كه در لغت آمده است. و این واژه جز بر همین مفهوم بر معانی دیگر به كار نمی رود، گرچه به صورت مجاز در مورد اقرار زبانی و عمل جوارحی نیز به كار می رود، امّا این استعمال، مجازی است چنان كه گفته شد.
«اصل الایمان هو المعرفة بالله و برسله و بجمیع ماجائت به رسله، و كل عارف بشیء فهو مصدق به.»13
اصل ایمان عبارت است از شناخت خدا و پیامبران و آنچه كه پیامبران از سوی خدا آورده اند و هر كس كه نسبت به چیزی شناخت داشته باشد، تصدیق كننده آن است.
از همین رو تمام آیاتی را كه به گونه ای به نقش عمل در ایمان اشاره دارد توجیه می كند.14
این دیدگاه گرچه گاه با چالشهایی رویارو بوده كه بیرون آمدن پیروزمندانه از آن دشوار می نماید، مانند كفر ابلیس با اینكه عنصر معرفت را داشت، یا جمع ایمان و كفر در یك مورد «أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض»(بقره/85) با اینكه مقوله معرفت و تصدیق چنین تبعیض و همنشینی را برنمی تابد. به همین دلیل مرحوم طبرسی در این موارد دست به توجیهات بسیار ضعیف می زند؛ مثلاً در مورد نخست می گوید: ما چون از طریق اجماع یقین داریم كه ابلیس كافر بوده است پس می دانیم كه او اساساً ایمان نداشته است.15 و بدین سان معرفت ابلیس نسبت به خداوند را انكار می كند. یا در مورد دوم آیه را به اظهار ایمان تفسیر می كند كه قابل تبعیض است،16 در حالی كه خود پیش تر بر این باور بود كه به كار گرفتن واژه ایمان در غیر عنصر قلبی استعمال مجازی است.
اما با این همه از اشكالاتی كه بر اصل نظریه وارد می شود چشم پوشی می كنیم و در اینجا به اشكال دیگری اشاره می كنیم كه از سخنان مرحوم طبرسی پدید می آید و آن نوعی ناسازگاری و دوگانگی دیدگاه در باب ایمان است.
ایشان از یك سو ایمان را عنصر قلبی و از مقوله معرفت می داند، ولی از سوی دیگر ایمان و اسلام را مترادف و هم معنی می بیند، با اینكه اسلام به معنای تسلیم و انقیاد با عمل پیوند دارد و عمل، مؤلفه اصلی آن به شمار می آید. طبرسی می نویسد:
«و الایمان هو التصدیق بجمیع ما أوجب الله التصدیق به، و الاسلام هو الاستسلام لوجوب عمل الفرض الّذی أوجبه الله و ألزمه.»17
ایمان تصدیق نسبت به همه آنچه است كه خداوند تصدیق آن را واجب ساخته، و اسلام عبارت است از تسلیم بودن نسبت به اعمالی كه خداوند الزام كرده است.
در جای دیگر می نویسد:
«اسلام و ایمان ازنظر ما و معتزله به یك معنی است؛ با این تفاوت كه آنها اعمال واجب را نیز جزء ایمان می دانند، اما از نگاه ما ایمان جزء امور واجب قلبی است نه افعال بدنی، چنان كه در اول سوره بقره توضیح دادیم. اسلام تسلیم بودن و تن دادن به تمام آنچه را پیامبر(ص) از عبادات شرعی آورده است می رساند.»18
این تعبیرات به روشنی نشان می دهد كه مرحوم طبرسی دو عنصر متفاوت را یك چیز می داند و می خواهد دو پدیده متفاوت و به لحاظ مفهومی ناسازگار را كنار هم بنشاند، در حالی كه كاری نشدنی است. علامه طباطبایی در این زمینه می نویسد:
«در آیه كریمه ایمان اعراب نفی شده و اسلام شان اثبات گردیده است. این نشان می دهد كه بین ایمان و اسلام تفاوت هست. ایمان پدیده متقوّم به قلب است؛ از قبیل اعتقاد، امّا اسلام پدیده ای متكی به زبان و جوارح است؛ چه آن كه اسلام تسلیم زبانی است از طریق شهادت به توحید و نبوت، و تسلیمِ عملی است از طریق پیروی كردن در ظاهر؛ چه همراه با باور به حقانیت آنچه شهادت داده و عمل كرده باشد یا نباشد.»19
دیدگاه هایی از این دست در مجمع البیان وجود دارد كه جهت اختصار از آن می گذریم. در اینجا اشاره به این نكته خالی از فائده نیست كه مرحوم طبرسی از آنجا كه معتقد به اختیار و مخالف سرسخت جبرگرایی است، تمام كارهای خداوند نسبت به انسان از قبیل هدایت و اضلال و… را بر اساس قاعده لطف تفسیر می كند. قاعده لطف كارآ ترین و اصلی ترین راه حلّ گریز از جبرگرایی و اثبات اختیار برای انسان تلقی می شود.
اینك در پایان،چنان كه پیش از این وعده داده شد، فهرستی از موارد طرح موضوعات كلامی در مجمع البیان همراه با آدرس و ارجاع آورده می شود:
1. دلایل وجود خدا: 1ـ2/451،636،«؛ 3ـ4/502؛ 7ـ8/463،678؛ 9ـ10/6.
2. توحید: 1ـ2/369؛ 3ـ4/223؛7ـ8/70.
3. صفات الهی: 3ـ4/219،278،426؛5ـ6/145،387؛ 9ـ10/862.
4. علم الهی: 1ـ2/128،173.
5. قدرت الهی: 1ـ2/152،173،251،559؛ 3ـ4/76.
6. سمع الهی: 3ـ4/432.
7. شیء بودن خداوند: 3ـ4/437.
8. جسم نبودن خداوند: 7ـ8/796؛ 9ـ10/741.
9. مكان نداشتن خداوند: 1ـ2/500؛ 3ـ4/426.
10. فوقیت الهی: 3ـ4/483؛ 7ـ8/804.
11. رؤیت خداوند: 1ـ2/241،565؛3ـ4/730.
12. ویژگیهای فعل الهی:1ـ2/146.
13. غایت در فعل الهی: 1ـ2/173.
14. عدل الهی: 3ـ4/76.
15. كلام الهی: 1ـ2/349؛ 5ـ6/13،214،316؛ 7ـ8/11،63.
16. صادر نشدن قبیح از خداوند: 1ـ2/178؛ 5ـ6/689؛ 7ـ8/512؛ 9ـ10/72.
17. هدایت الهی: 1ـ2/204.
18. قاعده لطف: 1ـ2/128،870؛ 3ـ4/218،428؛ 5ـ6/623؛ 7ـ8/60،406؛ 9ـ10/72.
19. حادث بودن قرآن: 1ـ2/349؛ 5ـ6/222،500؛ 9ـ10/4،601،815.
20. توفیق: 1ـ2/101.
21. نسبت وجوب به خداوند: 9ـ10/276.
22. اراده الهی: 1ـ2/733؛ 3ـ4/542.
23. خالقیت خداوند: 7ـ8/626.
24. جبر و اختیار: 1ـ2/125، 131، 147، 166، 171، 192، 198، 208، 309، 402، 458، 534، 540، 559، 589، 633، 690، 734،754،780،891، 874،899؛ 3ـ4/75،105،165،274،333،390،458،531،536،576، 598،692،779، 846؛ 5ـ6/239، 311، 438، 470، 475، 494، 500، 509، 583، 642، 695؛ 7ـ8/107، 116، 444، 512، 515، 672، 703، 766، 813؛ 9ـ10/25، 34، 171، 350، 447، 484، 626، 678، 683، 702، 794، 870.
25. غضب الهی: 1ـ2/109،254.
26. شكر الهی: 1ـ2/234.
27. سود نبردن خداوند از طاعت بندگان: 1ـ2/243.
28. عفو الهی: 1ـ2/234،911؛ 3ـ4/89،176؛ 5ـ6/105،427.
29. حبّ الهی: 1ـ2/534،733.
30. وعد و وعید: 1ـ2/374،423؛ 3ـ4/143.
31. وجوب شكر منعم: 1ـ2/234،308.
32. نسخ: 1ـ2/260،345،418.
1. استحقاقی نبودن نبوت: 1ـ2/775،895.
2. عصمت پیامبران: 1ـ2/195،870؛ 3ـ4/490.
3. حقیقت عصمت: 5ـ6/344،354.
4. نصرت پیامبران: 1ـ2/257.
5. برگزیدگی پیامبران: 1ـ2/735.
6. تقیه پیامبران: 3ـ4/490.
7. ارث پیامبران: 5ـ6/776؛ 7ـ8/334.
8. اجتهاد پیامبران: 7ـ8/91.
9. امكان معجزه: 9ـ10/826.
10. صدور معجزه از غیر پیامبر: 5ـ6/784.
11. برتری پیامبران بر فرشتگان: 1ـ2/189،735؛ 3ـ4/225،470،627؛ 5ـ6/353،662.
12. دلایل نبوت پیامبر اسلام(ص): 1ـ2/158؛ 7ـ8/239،420؛ 9ـ10/838، 852.
13. دین پیامبر اسلام پیش از نبوت: 1ـ2/796.
14. جسمانی بودن معراج: 9ـ10/264.
1. دلایل معاد: 1ـ2/100.
2. كیفیت معاد: 5ـ6/426؛ 9ـ10/283.
3. نقش توبه در سقوط عقاب: 1ـ2/201،443،662،672؛ 7ـ8/550،802.
4. جاودانگی كافر در جهنم: 1ـ2/205،295،723.
5. كاركرد شفاعت: 1ـ2/223.
6. مفهوم توبه: 1ـ2/239.
7. امكان رجعت: 1ـ2/242،605؛ 7ـ8/366.
8. سؤال قبر: 1ـ2/434.
9. احباط و تكفیر: 1ـ2/355، 552، 650، 721، 817؛ 3ـ4/252؛ 5ـ6/100، 224؛ 7ـ8/546، 790؛ 9ـ10/196، 799.
10. عذاب قبر: 1ـ2/605؛ 7-8/486.
11. تفضلی بودن ثواب: 1ـ2/809؛ 3ـ4/76.
12. نقش توبه در استحقاق ثواب: 1ـ2/884،840،896.
13. گناهان كبیره: 3ـ4/61،105؛ 7ـ8/605.
14. منقطع بودن عوض: 3ـ4/78.
15. پذیرش توبه: 5ـ6/28،105.
16. عفو فاسق: 5ـ6/395؛ 9ـ10/105.
17. توبه از ترك مستحب: 1ـ2/201.
18. وحدت اجل: 1ـ2/852.
19. كیفر حیوانات: 5ـ6/568.
20. عذاب اطفال: 5ـ6/623،733.
21. معارف ضروری در آخرت: 9ـ10/219.
1. جدایی امامت از نبوت: 3ـ4/729.
2. عصمت امام: 1ـ2/380؛ 3ـ4/490.
3. علم ائمه(ع): 3ـ4/403،778؛ 5ـ6/313.
4. عصمت اهل بیت(ع): 7ـ8/560.
5. تقیه امام(ع): 3ـ4/490.
6. ولایت امام علی(ع): 3ـ4/326.
7. فضائل امام علی(ع): 5ـ6/98.
8. كمال عقلی حسنین(ع) هنگام مباهله:1ـ2/763.
9. ایمان ابوطالب: 3ـ4/444.
1. فلسفه آفرینش انسان: 7ـ8/463؛ 9ـ10/243.
2. حقیقت انسان: 1ـ2/434؛ 7ـ8/162.
3. ماهیت روح: 5ـ6/675.
4. خالقیت انسان: 7ـ8/161.
5. رازقیت انسان: 3ـ4/409.
6. كرامات اولیاء الله: 1ـ2/740.
7. حقیقت شهوت: 1ـ2/435.
8. تفاوت محبت و اراده: 1ـ2/453.
1. مفهوم ایمان: 1ـ2/120، 121، 191، 205، 212، 261، 295، 672، 715؛ 3ـ4/353، 599، 799؛ 5ـ6/22؛ 7ـ8/236.
2. جایگاه ایمان: 9ـ10/439.
3. افزایش و كاهش ایمان: 3ـ4/499.
4. وحدت ایمان و اسلام: 1ـ2/392،788؛ 9ـ10/238.
5. همنشینی ایمان وكفر: 1ـ2/304.
6. آثار ایمان: 3ـ4/688.
7. قدرت بر ایمان: 9ـ10/853.
8. تأثیر كبیره در خروج از ایمان: 9ـ10/406.
9. گوهر دین: 1ـ2/631.
10. گوهر اسلام: 1ـ2/769.
11. معرفت كافر نسبت به خدا: 5ـ6/34.
12. احترام كافر: 5ـ6/568.
13. تكلیف كافر: 9ـ10/6،702.
14. طاعت فاسق: 3ـ4/282.
15. مفهوم عبادت: 1ـ2/101؛ 5ـ6/657.
1. وجوب تفكر و بطلان تقلید: 1ـ2/356،636؛ 3ـ4/427؛ 5ـ6/421، 500؛ 7ـ8/71.
2. اعتبار وحجیت عقل: 1ـ2/160،452؛ 5ـ6/500.
3. حسن و قبح عقلی: 1ـ2/178،246؛5ـ6/443؛9ـ10/72.
4. خاستگاه علوم: 1ـ2/184.
5. كسبی بودن معرفت: 1ـ2/242،636؛3ـ4/391؛ 5ـ6/13؛ 7ـ8/471.
6. بطلان معرفت پیشینی: 1ـ2/134،138،342.
7. فرق علم و یقین: 1ـ2/124.
8. ماهیت ظنّ: 1ـ2/219.
1. فلسفه دعا: 1ـ2/501.
2. تأثیر دعا: 3ـ4/117.
3. حكم دعا با علم به اجابت: 1ـ2/394.
4. مشروعیت دعا بر سر قبر: 5ـ6/87.
5. فلسفه تكلیف: 7ـ8/515.
6. تكلیف فرشتگان: 7ـ8/72.
7. رزق حرام: 1ـ2/122
8. آفرینش اجسام: 1ـ2/450.
9. ماهیت جسم: 9ـ10/438.
10. نابودسازی و بازسازی جسم: 7ـ8/421.
11. همانندی جواهر: 7ـ8/393.
12. شیئیت معدوم: 9ـ10/614.
13. معلومیت معدوم: 9ـ10/614.
14. وجود اعراض: 3ـ4/195.
15. حكم امر به معروف: 1ـ2/807.
16. حكم تقیه: 1ـ2/730.
17. مفهوم تمكین: 7ـ8/375.
18. تقدّم قدرت بر فعل: 1ـ2/102؛ 3ـ4/779؛ 5ـ6/51؛ 7ـ8/348.
1. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، 3ـ4/373.
2. همان، 9ـ10/761.
3. همان، 5 ـ6/313.
4. همان، 3ـ4/165.
5. همان، 7ـ8/162.
6. همان، 3ـ4/470.
7. همان، 3ـ4/627.
8. طباطبایی، محمدحسین، المیزان،2/167.
9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1ـ2/552.
10. همان، 1ـ2/721.
11. ر.ك: همان، ج 1ـ2/355 ؛ ج 5ـ6/100 ؛ ج 7ـ8/546 و 490.
12. همان، 1ـ2/122.
13. همان و 1ـ2/205،212؛ 3ـ4/353.
14. همان، 1ـ2/205 و 212 و ج 3ـ4/353.
15. همان، 1ـ2/192.
16. همان، 1ـ2/304.
17. همان، 9ـ10/238.
18. همان، 1ـ2/715.
19. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 18/328.